«از جایی، نقطهای بر این کره خاکی گلولهای از دهانه لوله یک سلاح شلیک میشود: نه! از جایی، نقطهای در این کره زمین گلولهای سربی، سنگین و مخرب از دهانه فراخ لوله بلند یک سلاح سنگین شلیک میشود. دقیقتر از این نمیشود گفت، مگر اینکه بدانیم درون آن حجم نسبتا مخروطی چه میزان مواد انفجاری طراحی و جاگذاری شده است. این را ما نمیدانیم، شاید مغزی که فرمان فشردن دکمهای را میدهد هم نداند. چرا باید تصور کنم انگشتی فقط یک دکمه را فشار میدهد؟ ای بسا یک اهرم را پایین یا بالا میکشاند؟ چه میدانم؟ چه فرقی میکند، و چه تشخصی میتوان قائل شد برای اجزائی از یک ماشین گشتن که تک به تک آن، یک مجموعه، یک ترکیب را به وجود آورده باشند؟ پس گلولهای شلیک شد تا بعد از طی سفری که در خیال من طولانی میگذرد در جایی از همین زمین فرود بیاید، منفجر بشود، ویران کند و جایی را به آتش بکشد و ابری از دود در هوا بماند…»
این پاراگراف تکاندهنده، بخش جذابی از شروع رمانی کوتاه به نام طریق بسمل شدن از محمود دولتآبادی است که با موضوع و محوریت جنگ و در واقع در ضدیت با جنگ نوشته شده است. شخصیتهای اصلی داستان یعنی فرمانده، سرباز، کاتب و اسیر در تپهای به نام «صفر» محاصره شدهاند و به دنبال راهی برای رسیدن به تانکر آب پایین دره هستند تا خود را از تشنگی چند روزهای که درگیرش هستند و مرگ و زندگیشان بدان وابسته است، پیدا کنند. اما داستان در اینجا و به این سادگی به اتمام نمیرسد، این کتاب تنها سرگذشتنامهای از جنگ ۸ ساله ایران و عراق نیست؛ در این داستان با بیان پرسشهای مفهومی، تصویرسازیهای فوقالعاده محمود دولتآبادی و تکگوییهای کاتب از لایههای عمیقتری از این داستان پرده برمیدارد. این پردهبرداری باعث میشود تا از نزدیک با زشتی و بدقوارگی جنگ و آنچه بر سر مردمانی که در آن شرکت کردهاند، روبهرو شویم و با احساس حضور در شرایط مشابه، جنگ و کشتار و صفکشی انسان علیه انسان را از نزدیک بکاویم.
این رمان تنها در ۱۳۴ صفحه، همزمان ما را با پلشتیهای جنگ و همینطور پرسشهایی اساسی که پیرامون جنگ پیش میآید، روبهرو میسازد. دولتآبادی به شیوه سیال همیشگی خود خواننده را در زمان جاری میکند و او را با مفاهیم اساسی زندگی همچون انسانیت آن هم در شرایط خاصی مثل جنگ روبهرو میسازد.
«نباید به قلبم اجازه بدهم به جای مغزم فکر بکند. من باید مثل یک جنگجو فکر کنم. اینجا من یک جنگجو هستم. یک رزمجو. باید به کشتن فکر کنم و به کشته نشدن. وقتی به خودم تلقین میکنم که یک جنگجو هستم، یک رزمنده، پس باید به کشتن فکر کنم و به کشته نشدن. وقتی به خودم تلقین میکنم که یک جنگجو هستم، یعنی برائت اعلام میکنم از دیگر جنبههای وجود خودم. پس به خواندههایم و ادراکم هیچ نمیاندیشم مگر در آنچه به تاریخ مربوط میشود. فقط تاریخ؛ چون -فرق نمیکند- همان… تاریخ… خونریزگاه؛ پس نباید اجازه بدهم قلبم جای مغزم را بگیرد. کشته میشوند، کشته میشویم؛ همین!»
این شیوه سیال دولتآبادی شما را به مانند شرایط جنگ، تا پایان داستان در برزخ نگاه میدارد، از حال خود بیخود و متصل به زندگی از طریق یادآوری خاطرات گذشته و یا تصور آینده … در هنگام خواندن کتاب گاه پیش میآید که نمیدانید زمانیکه شخصیتها در آن قرار دارند، زمان برمکیان است یا دوران جنگ تحمیلی اخیر. این شیوه بیان و روایت شما را با شرایط زندگی برزخگونه دوران جنگ آشنا میکند. نویسنده علاوه بر این با فضاسازی هزارتو شکل، تلاش دارد تا از عدم قطعیت سخن به میان آورد که جا دارد بگوییم او از پس این کار به خوبی برآمده است.
دولتآبادی در طول داستان از نمادهایی مانند کبوتر و ماده شیر استفاده میکند و برای بیان مفاهیم عمیق یاد شده از آنها مدد میجوید. از «عطش» که ملیت نمیشناسد و پدیدهای انسانی است کمک میگیرد تا وحدت نوع انسان را فارغ از ملیت و به دور از چهره سربازی متعصب نشان دهد. او همچنین از رحم انسان به انسان حرف میزند.
گفتنی است نام کتاب، از نماد کبوتر که از اصلیترین تمثیلها و گفتوگوی میان فرمانده و کاتب است، وام گرفته شده است.
«تو که میدانی من نام یک پرنده هستم، نام یک پرنده را بر خود نهادهام! و پرنده نابود نمیشود، بسمل میشود.» (اشاره به دعایی که در اسلام پیش از سر بریدن کبوتر بر لب میخوانند.)
از بخشهای قابل توجه کتاب، گفتوگوی کاتب و فرمانده و به رحم آمدن دل فرمانده نسبت به سربازی عراقی است که نزد آنها اسیر بوده و از تشنگی به هذیان گفتن افتاده است.
معرفی کتاب سلوک نوشته محمود دولت آبادی را اینجا بخوانید
این اثر در فاصله سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۵ نوشته شد و در اردیبهشت ۹۷، همزمان با نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران پس از ۱۱ سال انتظار برای مجوز منتشر شد و در این سه ماه در لیست پرفروشهای کتابهای ایرانی قرار گرفت.
محمود دولتآبادی، نویسنده بزرگ معاصر ادبیات ایرانی، درباره نوشتن این کتاب گفت: “خبری را شنیده بودم که نویسندهای عراقی به نام «الهادی العلوی» وقتی شلمچه بمباران شیمیایی شد، شناسنامه عراقیاش را پاره کرد و گفت من دیگر عراقی نیستم، به علاوه بخشهایی از صحبتهای مادر شهید ایلیاتی را در روزنامه خوانده بودند و در تأثر از جنگ و احساس دینی که نسبت به جوانان این آب و خاک که در جبههها و بعد زیر بمبارانها پرپر میشدند، داشتم در سن ۶۰ سالگی دست به نوشتن این کتاب بردم و فکر میکردم مبادا نرسم و مدیون بمانم.”
پیشنهاد گاجمگ در کل این رمان کوتاه ادبیات سنگینی دارد؛ اگر با ادبیات محمود دولتآبادی و شیوه نگارش او آشنا هستید، به سراغ این کتاب بروید. پیشنهاد گاجمگ این است اگر تاکنون آثار محمود دولتآبادی را نخواندهاید، این اثر را به علت حجم کمش برای آشنایی با این نویسنده شاخص انتخاب نکنید.
بخشهایی از کتاب:
«شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح. نمیتواند یکجا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.»
«حال و روز این روزهایمان را که میبینم، به این فکر میکنم که انگار، از بدو تولد، به جای ناف، سرمان را بریدهاند. فقط دور خودمان میچرخیم. دور خودمان می گردیم. زندگی کردن ما، کم از رقص بسمل ندارد. خوش به حال آنها. سرشان گیج نمیرفت.»
اگر این کتاب را خواندهاید، نظر خود را با ما و دیگر خوانندگان به اشتراک بگذارید.
خرید کتاب «طریق بسمل شدن» با ۱۰ درصد تخفیف